آقا پارسیا..آقا پارسیا..، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

پارسیا پادشاه پاییز

بیمارستان و تشکیل پرونده..روز آخر..

امروز جمعه 28 مهر ماه...... دیشب از دردهای زیادی که داشتم نتونستم بخوابم..نگران این بودم که یهو یه اتفاقی برام نیفته گلکم... ساعت 5 عصر بیمارستان و تشکیل پرونده...بابا پویا و خاله ندا در حاله انجام دادن کارا و من یواش یواش تو راهرو راه میرم تا برسم به بخش زایمان... باید آزمایش خون بدم...گفتن امشب بستری بشم ولی قبول نکردم..باید فردا اولوقت اینجا باشم..تو دفتر که نفره 4ام شدم ..کاش زودتر اومده بودم..دلهره دارم..دلم میخواد صبح نفره اول باشم تا زودتر تمام بشه و روی ماه تو رو ببینم عزیزم.. خاله مهشید به دوستاش سفارش کرد تا بیشتر مراقب ما باشن..یه اتاق خصوصی بهمون دادن..تک .تنها..سارا علوی دوست خاله مهشید به بخش زایمان...
29 خرداد 1392

انجام آزمایش ها وچکاب اولیه برای عمل

٩١/٧/٢٥...بیمارستان امیرالمومنین و انجام چکاب بیهوشی و مهر و امضای برگه های بیمارستان... عصر هم بردم مطب تا خانم دکتر تایید کنه و نامه بیمارستان و بهم بده..پولم دادم... داریم هفته 40 و تموم میکنیم وارد روزای  پایانی شدیم..زیره دلم درد میکنه..نگرانم... فردا خاله ندا میاد پیشمون تا تنها نباشیم خیلی خوشحالم...خاله میاد تا موقعه به دنیا اومدن گل پسر کنارمون باشه.. راستی پسرم باورت میشه هنوز اسم تو قطعی نکردم... پارسیا در اولویت ولی....مهراد هم دوست دارم....پرهام هم هنوز تو ذهنم... خودم خنده ام میگره..بزار روی ماهت و ببینم اونوقت 100درصد انتخاب میکنم.. تو عزیزه دله منی... ...
29 خرداد 1392

تعین تاریخ سزارین...24/مهر/91

فرشته ها دارن پسرم و آماده میکنن تا به مامانش هدیه بدن...( ٣٩ هفته و ٤ روز ) سلام پسرم..خوبی گلکم..امروز دوباره رفتیم مطب دکتر برای معاینه وتعیین تاریخ زایمان با نظره دکتر.. خانم دکتر گفت:همه چیز علیه و نی نی مون یه تکون کوچیک خورده...ولی ممکنه برای به دنیا اومدن بامون همکاری نکنه چون لگن کوچیک و سفته و ممکنه تا روز زایمان طبیعی مشکل ساز بشه و ما بیشتر سلامت جنین برامون مهمه تا نوع و شرایط زایمان.به هرحال انتخاب با خودتونه ومن نمیتونم اصرار به سزارین کنم فقط شرایط و توضیح میدم.. نمیدونم په کار کنم تو بلاتکلیفی موندم مامانا میگه سزارین بهتره..درد طبیعی سخته و ممکنه برای نی نی بد بشه..بابا پویا هم نیست باش تماس گرفتم میگه هرج...
29 خرداد 1392

39 هفتگی..روزا و هفته های پایانی

٢٠/مهر/٩١ امروز که وارد هفته ٣٩ ام شدیم تو بارداری هفته به هفته نی نی سایت هفته ها رو نگاه میکنم و اصلا باورم نمیشه که چه هفته هایی رو پشته سر گذاشتم...چه روزای سخت و طاقت فرسایی  بود..خدای من وقتی یادم میاد... خیلی بده وقتی آدم تو شرایط بد قرار داره همش فکر میکنه چقدر دیر میگذره و کی میخواد تموم بشه...بارداری بدی داشتم با ویارهای وحشتناک و حالت تهوع های طولانی که یاداوری ایش هم عذاب میده...اصلا فکر نمیکردم بارداری اینجوری باشه..کسل.بی حوصله..خواب الو..سرگیجه...خدای من نصیب هیچکس نکن.. ولی از ٣٠ هفتگی به بعد روزای خوبی داشتم..چه قشنگ و دوست داشتنی و لذت بخشه که یه م.جود زنده رو تو دلت بزرگ کنی و به دنیا بیاری..امیدوارم نص...
27 خرداد 1392

تصمیم برای زایمان سزارین

سلام پسره گله مامانی......   نگرانم و دلهره دارم...اگه  از اول تصمیم به سزارین گرفته بودم تا الان تو به دنبا اومده بودی و من خودم و برای عمل جراحی آماده کرده بودم ولی الان یکم میترسم..از طرفی هم نگران وضعیت توام پسرم... استخون درد خیلی بدی دارم..اذیت کننده است..نمیدونم چه کار کنم..لبنیات زیاد میخورم ولی اثری نداره..ورم پاهام که دیگه هیچ.. نگران سزارین ام..بابا پویا بهم گفت زیادفکر نکنم و خودم و اذیت نکنم برم پیشه دکتر و یه تاریخ مشخص کنم..ابن همه تحمل کردم زجر کشیدم..دوست دارم طبیعی باشه..ههههه..بابا میگه شاید پسرمون نمیخواد مامانش اذیت بشه.. اینجوری آخره ماه مهر به دنیا میای دلم نمیخواست آخره ماهی باشی..با با پویا...
27 خرداد 1392

17/ مهر و نگرانی برای زایمان طبیعی

سلام پسره گلم..خوبی عزیزم...شکم مامانی خیلی درد میکنه..دل پیچه های بدی دارم..زیره دلم درد گرفته و تیر میکشه..نگرانم..با دکتر تماس گرفتم ازم خواست که برم مطب..چکاب کامل برام انجام داد..صدای قلب کوچیکت و شنیدم..دکتر معاینه کرد و گفت نی نی کوچولوی من هنوز نیمده تو لگن و این یکم نگران کننده است ..مخصوصا برای زایمان طبیعی...دهانه رحم و لگن کوچیکه و با اینکه فعالیتم زیاده و ورزش میکنم ولی هیچ فایده ای نداشته ...دکتر گفت تصمیم نهاییی رو میزاریم برای هفته آینده ... تا چی پیش بیاد ولی دیگه احتمال زایمان طبیعی کمتر شده..خدایا همراهم باش و تنهام نزار..تو هم برا مامانی دعا کن گل  پسرم.. ...
27 خرداد 1392

روزای حساس مامانی...

سلام پسره گلم...عزیزه مامانی..خوبی ؟؟؟ آره ..چون تو دله مامانی خیلی تکون میخوری و بالا و پایین میشی...امروز خیلی بیشتر زیره دلم درد میکنه..احساس بدی دارم..تمام استخون هام درد میکنه..دیشب با روغن کنجد چرب کردم و ماساژ دادم ولی تا صبح از درد نخوابیدم..بابا پویا دوباره رفت ....ولی فردا میاد پیشمون عزیزکم.... بابایی خیلی دوست داره و تو فکره یه اسم قشنگه برا گل پسر...ولی همه چیز و گذاشته به عهده من..منم که هر روز حساس تر از روز قبل میشم.. فعلا این دوتا اسم صدر جدول اند ::: پرهام/پارسیا دوست دارم با پ شروع بشه مثل اسم بابایی... جدول اسامی شامل این اسم ها هم میشه::: آرشام(نیرومند)..ارشیا(شاهان)..کیان(پادشاها...
5 خرداد 1392

ماه مهر

ماه مهر و مهربونی رسید... سلام پسرم عزیزه دله مامانی امروز اول مهر...وای باورم نمیشه ماه مهر اومد..چه سختی هایی رو تحمل کردم..چقدر اذیت شدم..تا بالاخره وارد ماه نهم شدیم..واقعا باورم نمیشه که ٩ماه گذشت..ولی با سختی و روزای بدی که حال و هوای خوبی نداشتم خدا کنه هیچکس تجربه نکنه...       خدا رو شکر که تو توی دله مامانی سالم و سره حال و تندرستی عزیزکم..و هرروز بهتر و بیشتر و خوشکل تر حرکت میکنی..فدات بشم که محکم توی دله مامانی تکون میخوری و بالا و پایین میشی.. بعضی وقتا خودت و میکشی سمت چپ و محکم میزنی انگار دست و پاهات و میتونم ببینم تا این حد پوست شکمم باز شده..حسه خیلی پاک و رویایی که خدا نصیبم کرده...
5 خرداد 1392

38 هفتگی...

صبح قشنگت بخیر پسره گلم..مامانی فدات بشه که اینقدر قشنگ تو دلم تکون میخوری و حرکت میکنی..وای که چه حسی داره...                                                                        دلم گرفته این روزا..نمیدونم چرا؟؟؟خیلی تو فکره اومدنه تو ام عزیزم...امروز (15/مهر/91)38 هفته و 1روز شدی ...
5 خرداد 1392
1